سینما سایکو | نقد و بررسی فیلم و سریال

ساخت وبلاگ

اگرچه کلمات نمیتوانند همه جنبه های نگرشِ فینچر را توصیف کنند، اما می شود گفت دنیای فینچر،حاوی عناصری است که واقعیت را به شکل بی پروا و بی پرده، رُک و راست به خوردمان میدهد.

شاید برخی دست رد به سینه افکارات و سبک فیلمسازی اش بزنند ، ولی این کار جز فرار از مخمصه‌ی حقیقت نیست .حالا شکارچی ذهن،اکثر جنبه های نگریستنِ فینچر به دنیای اطرافش را دربرمیگیرد.این سریال شامل 19 قسمت در قالب ۲ فصل میشود. روشن است در قالب سریال ،دست فینچر برای شکافتن و کار روی جزییات باز خواهد بود.
هر زمانی که فینچر اقدام به ساختِ فیلمی جنایی کرده که اکثرا ،با پایان‌های تلخ نگاهمان را همسو با تفکر به در و دیوار میدوزاند، و استاندارد های این ژانر را یک سطح افزایش داده است.شکارچی ذهن هم از این قائده مستسنی نیست، و حاوی فیلمنامه ای نوآورانه، مفهومی و کشش دار است،که توفیری است از علاقه همیشگی اش به قاتلان خونخوار و بی رحم.

فینچر در مصاحبه ای اظهار کرد:« کاری که در زودیاک یک فیلم 4 یا 5 ساعته میشد را در 2 ساعت و 45 دقیقه جمع کردیم، پس باید بسیاری از جزئیات فیلم حذف میشد، تابلو فیلم لئون حرفه ای اما شکارچی ذهن یک نسخه گسترده از تمام تفکراتم، درباره زودیاک است». در این صورت فینچر به راحتی میتواند با آزادی عمل، آمپول وسواس و ریزنگری خود را در تک تک صحنه ها و شیرازه سریال تزریق کند. حتی در اپیزود هایی که کارگردانی آن را بر عهده ندارد ، کم و بیش ردِ پای فینچر، در برخی صحنه‌ها حس میشود.

سوال؛وجه تمایز آثار فینچر نسبت به دیگر آثار جنایی چیست ؟!

این پرسش چند پاسخ مختف دارد.
1-مثل همیشه فیلمبرداری روی دست حد الامکان ممنوع
2-حرکت دوربین متناسب با حرکت بازیگر(حتی ریز ترین حرکت مثل تکان داد سر)
3-وسواس در گرفتن پلان ها
4-نورپردازی به سبک فینچر و فیلتر های سرد و تیره رنگ همیشگی
5-موسیقی های اورجینال یا انتخابی کاملا بجا تلفیق داده شده با سکانس ها در جای جای سریال و…

اما یک مسئله‌ی مهم وجود دارد، تابلو سریال دارک انتخاب بازیگران فیلم ممکن است در وهله اول به چشم نیاید،اما باید گفت این یک اشتباه محض است و تمامی بازیگران، هرچند رول های کوچک ایفای نقش فوق العاده ای، موازی با فرم شخصیت پردازی دارند.که با زیبایی هرچه تمام تر چشمانتان را مجذوب خود میکنند ،مگر میشود فینچر بازیگران ناشایستی را برای پروژه خود انتخاب کند.

«جاناتان گراف»، که نقش مامور هولدن فورد را ایفا میکند قلب تپنده شکارچی ذهن در فصل اول است، و با نهایت استعداد نقش هولدن را در دستانش محبوس کرده است. جاناتان برای نقش «شان پارکر»، در فیلمِ «شبکه اجتماعی»،تست داده بود و فینچر هم مطرح کرد که تست جاناتان را دیدم و باخود میگفتم محال است، دوباره این بازیگر با استعداد را ازدست بدهم. فقط تنها مُشکلم با جاناتان،این بود که باید مدام به او یادآور میشدم، نباید حین فیلمبرداری لبخند بزند.

«هولت مککنالی» بازیگرِ نقشِ ویلیام (بیل) تنچ ، همکار مامور فورد را ایفا میکند و الحق والانصاف به طرز تمام و کمال، بازی خود را ارائه میدهد ! دیوید فینچر با هولت هم تابلو سریال پانیشر سابقه آشنایی داشته و برای اولین بار در «بیگانه 3» و در ادامه در سال 1999 در فیلمِ «باشگاه مشت زنی»، با مککنالی کار کرده بود و بی اغماض، به شرایط و توانایی های هولت در نقش مامور تنچ کاملا واقف بوده.

«اسپویل ادامه نقد ممکن است، قسمت هایی از داستان را لو دهد» .

در پیتسبورگ چه میگذرد؟!

داستان سریال برگرفته از واقعیت است البته با اندکی تغییر و تصرُف، همین واقعیت ترسناک، یکی از محرک هایی است که وظیفه بستن دست و پای روانمان و شکنجه دادنش را بر عهده دارد. داستان حدودا، بین دهه های 70 تا 80 .میلادی، در جریان است و روایت با محوریّت دو مامورِ اف.بی.آی ،یعنی هولدن فورد و بیل تنچ دنبال میشود.

آنها با مصاحبه های دلهره آور و صد البته روان رنجور قصدِ نفوذ ، داخل ذهن قاتلین سریالی برای شکارِ دیباچه ای از نیّت و انگیزه آنها را دارند. که این انگیزه ، کلیدی برای سیر ِتحوّل شخصیتی قاتل ها از کودکی تا به امروز،خواهد بود.تنچ و فورد، در واحد علوم رفتاری انگیزه های پیچیده قاتلان را باوسواسِ تابلو شاسی سریال لاست بالا مطالعه میکنند و برای ضبط این مکالمات با اشد اشرار ملاقات میکنند، رفته رفته آنقدر ماهر میشوند که با استفاده از متد هایی که به چشم دیگران مسخره و بی ربط و عذاب آور جلوه میکند به راه های فرعی جدیدی میرسند که آنهارا به شاهراه افکارات اصلی مرتکبان قتل های سریالی وحشتناک، میرساند.

هولدن مطمئنا باید با این مِتد های فراتر از حد رفته، در طی این راه سنگ اندازی های مختلف را بجان بخرد، و حتی برخی تضاد های اخلاقی و اختلاف نظر با همکار وفادارش بیل تنچ ، موجب برخی تردید های تنچ راجب او میشود.
سریال کارش را با گروگان گیری بنام میلر ،جنون آمیز و با هیجانی بیمار گونه آغاز میکند، میلر فرد عادی ای از جامعه بود وبه مرور این خیال در ذهنش پرورانده شد که موجودی نامرئیست! او از مامور هولدن فورد که از قضا خود را به آن جا رسانده درخواستی دارد که فقط با همسرش صحبت خواهد کرد. در همینجا ما از مکالمات رد و بدل شده بین فورد و میلر متوجه خواهیم شد که هولدن در رام کردن اینگونه انسان ها تبحّر خاصی دارد، اما علارغم شروع خوب هولدن یک اشتباه کوچک و فراهم نکردن در خواست میلر موجب خودکشی او میشود.

داستان با تعلیقی استادانه،وباعذاب وجدان هولدن و سرزنش خود ادامه می یابد، همان سرزنشی که با برکنار شدن مدیری که با غلغلک دادن پای دانش آموزانش ،به آن ها سکه جایزه میداد به تقاطع احساسات هولدن بازگشت .او در ابتدا انگار کمی گیج و سردر گم جلوه میکند ولی با پیدا شدن سر و کله دبی، دوست دختر جدیدش، به کلاس های جامعه شناسی میرود،تحولی در روحیه اش ایجاد میشود، و حتی در تیپ‌اش کمی تابلو سریال دکستر تغییر را مشاهده میکنیم. یکی از خصوصیات او گشنه بودن برای بهتر بودن و بهترین شدن است.هولدن با افراد دور و بر اش تفاوت هایی دارد، تفکراتش از نگرش های سطحی بقیه متمایز است . به طوری که ،در قسمت اول سریال میبینیم،در جمع پلیس ها دیگر، قضیه فراتر از اصل لذت را از دیدگاه فروید مطرح میکند. اما آنها به نگرش های سطحی و شوخی های بی مزه و لقب دادن شیطان به قاتلین سر و صورت قضیه را ماست مالی میکنند . پس صد درصد هولدن شخصیتی قابل مطالعه است ،همین نگرش و نگاه عمقی به قضایا و همذات پنداری با آنها فرق او را با اکثریت جامعه رقم میزند که گاهی به دوگانه انگاری ها ختم میشود.

با گذشت زمان، این مصاحبه ها برای هولدن و بیل به پله های ناتمامی منجر میشود که هر بار ،با پاگذاشتن روی پله‌ای تغییر ریزی در شخصیتشان بوجود می آید. هرچند ریز اما دارای منحنی شیب داری که به مرور چهره زمخت و خشونت بار زندگی را نشانمان میدهند البته این برای کسی که هر روز چشمش را به پرونده های عجیب غریب تجاوز و اعمال خون آلود و غلتیده در لخته های خون دوخته، و بعد پای مصاحبه با همان فرد مرتکب این خشونت با یک ضبط صوت بنشیند طبیعی خواهد بود. راستی سیر پیشرفت مدل دستگاه ظبط صوت ،هم در نوع خود جالب است که نشان میدهد هولدن و بیل کارشان را با جدیّت، پیگیری میکنند.

هولدن از همذات پنداری با قاتلین لذت میبرد و حتی نیّت وقصد نزدیک شدن به آنها را دارد. او ماسکی بر صورت‌اش زده که متریال آن را تجربیات، علاقه خودش وحتی گپ زدن با دبی شکل داده، دبی به هولدن یاد داد که با چراغ قوه ی تقلید از حرکات رفتار ها ، نزدیکی به قاتل، فراهم کردن چیزهایی که دوست دارند به اعماقِ تاریکی های ژرف آنها نفوذ کند، کاوش کند و خاک نهیلیسم و تکبر آنها را کنار بزند.

«شکارچی ذهن مرز خیال و واقعیت را تمیز میدهد»

«شکارچی ذهن» چیزی میگوید که برای آینده پِی میریزد، آلت قتاله را زمین گذاشته و با استفاده بیشتر از حس شنوایی گاهی تصاویر وجدان ما را مثل خمیر ورز میدهد. بخاطر همین میگویم MINDHUNTER خشن نیست ،زیادی خشن است ،اوجی تمام نشدنی دارد، همه پرونده ها بر اساس داستان واقعی به تصویر کشیده شده، و تضاد های مختلف در شرایط گوناگون، را دائما به نمایش میگذارد. به عبارت دیگر دغدغه سریال ،دغدغه دیگریست همان نگرشِ فینچر.

«اگر دنبال انگیزه قابل درک از سوی یک قاتل سریالی بگردیم ناگهان به این بر میخوریم که چیزی وجود ندارد، چاله ای سیاه»

این جمله استادیست که در کلاس انگیزه‌شناسی قاتلانِ سریالی، کنفرانس میدهد. هولدن و ما ناگهان با همین جمله ،تلنگر میخوریم ترس و واهمه از همینجا شروع میشود، همینجا بود که فهمیدم، بله! دغدغه سریال دستمایه و بن مایه، چشم هایی است که نگرش عمقی به مسائل دارد . اما هولدن و بیل برای این پرسش جواب دارند.
سریال دارای لحظات کمدی و شوخی های بامزه ای هم هست مثل زمانی که بیل کمپر را به سخره میگیرد و میگوید(اثر هنریش؟چی؟ مگه استنلی کوبریکِ لعنتیه؟)
شیوه روایی نوآورانه

سریال شما را به اوج تعلیق و التذاذ میرساند ، چرا؟!

یکی اینکه نویسندگان، با روش های ما برای واکاوی داستان آشنا بوده و حرکتی گازاَنبری به تماشاچی زده اند ،به روایتی انقدر ما تماشاچی ها، سبک و سیاق های بیان داستانِ تکراری و کپی شده از فیلمهای جنایی دیده ایم، که دیگر نشان دادن خشونت با تصویر و حتی جزئیات رویمان تاثیر آنچنانی ندارند،گویا خنثی شدیم. پس این روش ابتکاری چگونه است؟

شاهکار خالقان سریال و دیوید فینچر دقیقا همینجا نمایان میشود . سریال با استفاده از سیرت‌ها و متریال های مختلف ما را وادار به دوباره سازی و تصویر سازی در ذهنمان درباره قتل ها و صحنه های جرم میکند. بنظر من این ترسناک تر از چیزیست که حتی فکرش را کنید ،انصافا عجب رَویه ای!.
این چیزیست که به اندیشه و روانمان ضربه میزند ،روحمان را مورد رنجش قرار میدهد، و تداعی سخت بودن ضربه های متوالیِ چاقوی معروف است، چون ممکن است گاهی به دنده یا استخوان بزنی!!! این چیزی نیست که بشود براحتی بر زبان بیاوریم گویا تاریکی نفرین کننده شکارچی ذهن ، وجود ما را مبهوت خود کرده ، و این ماییم که در قالب قربانیانیم و ماییم که شکنجه میشویم.

«اعمال قاتلان سریالی درتضاد با دیوانه بودن است».

به قول فینچر استدلال قوی بر علیه دیوانگی قاتلانِ سینما تابلو سریالی وجود دارد، وقتی کسی که اینقدر با دقت نقشه کشیده و برنامه چیده است تا دستگیر نشود یعنی فرق بین خوب و بد را میداند، این درتضاد با دیوانگی است.کسانی که مسیر حرکت و تخیّل‌اش برای سالیان سال مشخص بوده ،یعنی تمام مشکلات پیش رو را حل کرده اند.
اصولا این قاتلان میتواند با زندگی خوب و مملو از نشاط دارای یک زندگی موازی دیگری باشد که پر از خشونت شکنجه و مرگ است جالب اینجاست که خودشان میدانند که در جامعه کارشان مورد پذیرش نیست و عجیب و غیر قابل درایت ،جلوه میکند. این همان قوه‌ی خیال پردازی ها و سپس انجام قتل هاییست که با لین ریدر قاتل پارک سیتی کانزاس داریم او فردی آرام در عین حال در حال مبدل شدن به هیولایی است که روش‌اش بستن دست و پای قربانینان و سپس دار زدنشان است.

ادموند کمپر:« مادر نباید پسر کوچولویش را با پرخاش و تحقیر خرد کند، چون اون تبدیل به یک متخاصمِ خونخوار میشود».

میتوانیم انگیزه کمپر را در تحقیر خلاصه کنیم ،ادموند کپمپر شاید مهمترین قاتل سریال است.تنها پسر و فرزند وسطی خانواده بود، مادرش همیشه تحقیرش میکرد ولی با پدرش رابطه نسبتا خوبی داشت. بعد از طلاق پدر و مادرش سرپرتی کمپر را مادرش به عهده گرفت، که با تشر ها ، عتاب قرار دادن کمپر و تحقیر های فراوانش در حال رشد دادن شرِّ مطلق در وجود کمپر بود، نهیاتا مادرش او را از خانه جواب میکند، تا با مادر بزرگ و پدر بزرگش زندگی کند.کمپر پس از مشاجره ای مادر بزرگ و پدربزرگش را با ضرب گلوله به قتل میرساند و به بخش مراقبت های بیماران روانی فرستاده میشود. در 21 سالگی آزاد میشود و بالاخره افکارش را به واقعیت تبدیل میکند، 6 دختر دبیرستانی، یکی از دوستان نزدیک مادرش و مادرش را به قتل میرساند . کمپر عادتش بوده که با جدا کردن سر قربانینان با سر آنها مقاربت کند، در یکی از مصاحبه ها هولدن از اد پرسید که اصلا چرا اینکار را با مادرت انجام دادی؟ کمپر گفت، میخواستم تحقیرش کنم ،این بینش عجیب و غیرقابل درک و ترسناک کمپر از کجا سرچشمه میگیرد؟ انگیزه و بینش در تحقیر خلاصه میشود تحقیری که بذرش را رفتار هایی که در کودکی با او می شده کاشته .کاریزمای کمپر به شدت ترسناک است، زمانی این ترس را بیشتر درک میکنیم که با آن قد بلندش دستش را زیر گلوی هولدن میگذارد این کار را دوبار تکرار میکند و ببینده را تا مرزه سکته جلو میبرد.

«بیل و هولدن طی سفری متوجه پیدا شدن سر و کله قاتلی که علاقه خاصی به آسیب رساندن به پیرزن ها داشت شدند، از قضا انگیزه این آسیب ها هم درست مثل کمپر ، سرکوفت ها و سرزنش های مادر قاتل بود.»

«مجرم به صحنه ارتکاب جرم برمیگردد»

قاتلان سریالی بعد قتل ارضا میشوند سپس عملِ ،مازوخیسم‌اشان فروکش میکند و بعد از نیاز دوباره با تکرار آن تبدیل به عادت و خلق و خوی آنان میشود، هر چه پیش میرود به شیوه های کثیف تر و خو گرفتن با قتل ها اضافه میشود سپس به برداشتن چیزی از صحنه جرم ،بازگشتن به محل وقوع اتفاق یا عکس گرفتن میرسد، مثل برودوس که اصلا خود را عکاس مدلین میخواند.افراد زیادی مثل کمپر وجود دارند ولی همه انها مثل کمپر و استاندارد هایش خود را کت بسته تحویل نمیدهند فرق تمامی قاتلین سریالی و معمولی این است که اگر نخواهند دستگیر شوند دست هیچ احدی به آنها نمیرسد، مثل زودیاک، BTK،ادموند کمپر،قاتل مرد سامرتنی با آن اشعار موزی عمر خیام در استرالیا. مگر این که مایوس شوند که پلیس بتواند در این بازی مرگباری که قاتلان سریالی چاه و راهش را برای مدت مدیدی روی در و دیوار ذهنشان حکاکی و علامتگذاری کرده اند پیروز شود.هولدن به مرور میفهمد که اصولا کمپر و دیگر قاتلان علاوه بر غرور و تکبر دلایل محکمی برای کارهایشان در قالب یک فرم و قاب دارند و آن خودشیفتگی است.درواقع انتقال کشمکش درونی(اقدام جابجایی) آنها از تکه تکه کردن اجسام بی جان تا موجودات ضعیف مثل سگ و گربه قوت میگیرد و مثل رودی به دریاچه ای از خشونت و خونریزی نسبت به انسان ها مخصوصا جنس مونث پایان میگیرد.پس بد ها به هیچ وجه بد متولد نمیشوند.

انگیزه شناسی و اکتشاف انگیزه ها در ذهن کمپر راحت تر است چون هرچه که هولدن و بیل به آن لازم دارند را کمپر در اختیارشان میگذارد ولی ترس هم از همینجا همیشه مصاحبه ها مثل کمپر راحت نیست بلکه افرادی مثل برودوس یافت میشوند که شمارا دست بیندازند.هولدن به مرور میفهمد که اصولا کمپر و دیگر قاتلان علاوه بر غرور و تکبر دلایل محکمی برای کارهایشان در قالب یک فرم و قاب دارند و آن خودشیفتگی است.

«بار احساسی فصل اول روی شانه های هولدن سنگینی میکند»

شانه هایی که با خیانت دبی سست میشوند حتی، بعد از آشتی آنها کاملا مشهود بود که این رابطه لب پرتگاه میباشدو استقامت شانه های هولدن به مو بند است. مشکلات سر کار ونهایتا سکانس های پایانی ملاقات با کمپر در بیمارستان، فشار های عصبی را دوچندان میکنند، و باعث میشوند تکبر و عزت نفس هولدن پا به فروپاشی و انزجار بگذارد و روی زمین های بیمارستان پاشیده شود.

از کانزاس چه خبر؟

یکی از زیبایی های روایی داستان همین سِیر خط موازی قاتلی سریالی بنام« لین رِیدر» ملقب به BTK که مخفف «بستن ،شکنجه ، کشتن» است. در هر قسمت حدودا 1 دقیقه قبل تیتراژ زیبای فینچری سریال ،با آن کات سین های صَد‍ُم ثانیه ای، که عکس های متوهم گونه ای، از قتلی مرموز را نشان میدهد، و مثل همیشه با اعصاب مخاطب بازی میکند. نشان دادن فعالیت های بی تی کی ،یکی از روش های نوآورانه ،وجالب تدوین است مثل Breaking Bad سریال که طی چند فصل قبل تیتراژ، تصاویری عجیب و غریبی را نمایان میکرد تابلو فیلم گلادیاتور ،که در نهایت مقصد این دوراهی به بقایای سقوط هواپیمای بالاسر خانه والتر وایت ختم شد. در این سکانس ها،مردی را میبینیم که به صورت عجیبی سردرگم است و کار های عجیبی انجام میدهد انگار سکوتش و چشمانش میگویند که این مرد میتواند دست به اعمال وحشتناکی بزند.جالب اینجاست،ریدر هم مثل خیلی از قاتلان سریالی دیگر مورد نکوهش خانواده به خصوص مادرش قرار گرفته بوده و باز هم اهمیت تعلیقِ کودکی.

هر دفعه سریال، ذره ای اطلاعات دستمان میدهد ولی تا میخواهد چیز های بیشتری دستگیرمان شوند ، روایت ما را وسط باتلاقی از حدس و ابهامات تنهای تنها رها میکند شاید این همان معنی واقعی شکارچی ذهن است،همین وسواس ها سریال را دلنواز کرده ،شیوه غیر معقول روایت زیبا اما روانکاو. با BTK در فصل دوم بیشتر کار داریم.
«کافیست به روایت زیبای تغییر و نوسان، تاثیرخشونت ، تضاد و رک گویی علاقه داشته باشید شکار چی ذهن برای شما ساخته شده».

راجب بیل تنچ هم حرف داریم،بیل یکی از بهترین و کاملترین ،نقش های سریال است ( این حرفم را در فصل دوم بهتر متوجه میشوید)،چه از نظر بازی بی نظیر و نایاب هولت مککنالی چه از نظر شخصیت پردازی. با دقتی عجیب که مو لای درزش نمیرود. بیل چه از نظر رفتاری چه از نظر اخلاقی و فرم شخصیت پردازی ،نزدیک ترین فرد به خودمان است و در لحظاتِ تاریک درست زمانی که حس میکنیم در وحشت و هیجان سریال ،روشنایی را گم کردیم و کورمال به این در و آن در میزنیم، بیل با حضور پررنگش،منبع دلگرمی ما خواهد بود ، و ذره ای از سوزش این درد را میکاهد. شک نکنید از فیزیک و جذبه اش،نهایت لذت را خواهید برد.

یکی دیگر از دلایل مجذوب کنندگی سریال در فصل دوم پیچش داستان دست انداز هایی است که سر راه زندگی بیل قرار میگیرد و حتی اطلاعات بیشتر از زندگی اش مارا بیشتر به او نزدیک میکند او مردی خانواده دوست است و برای کارش زحمت میکشد اما همین سخت کوشی موجب میشود که از بعضی چیز ها به راحتی گذر کند و همین باعث درک نشدنش از طرف اطرافیان میشود چرا که زندگی واقعی همین است. بیل ازدواجی دارد که روی هواست(با زنی به نام نانسی که بیل بسیار دوستش دارد) و پسری دارد که به صورت عجبی تکلم نمیکند، این مهم تماما روان و روح بیل را آزرده میکند،گاهی نمیداند برای چه کسی مهم است و چرا به مامور FBI بودن ادامه میدهد اما با آمدن هولدن با خول خوی خاص خودش، مثل صبور بودن،هوش و زیرکی و وفاداری به تنچ یاد آور میشود که برای چه چیزی اینجاست و دنبال چه چیزی میگردد. در یکی از اپیزود ها نانسی همسر بیل هولدن و دبی(دوست دختر هولدن) را برای مهمانی شام به خانه اشان دعوت میکند، و درآنجا گفت و گویی شکل میگیرد که معلوم میشود بیل در خانه بسیار کم حرف است، و اصلا راجب کارش صحبت نمیکند ولی هولدن از ریز ترین جزئیات هم برای تعریف داستانش برای د‍ِبی دریغ نمیکرد. این تضاد های قابل ادراک، حکم شش هایی را دارند برای نفس کشیدن داستان سریال.همان جزئیاتی که بیل برایش در زندگی زناشویی اهمیتی قائل نمیشود، بن مایه‌ی خیلی از اتفاقات مخرب خواهد شد.

همانطور که گفتیم دبی در فصل اول یکی از عوامل اصلی تغییر و جهش در زندگی هولدن خواهد بود ،او حتی باعث ابتکارات جدیدی در مصاحبه های هولدن میشود.

«شکار چی ذهن مارا در نقطه ثقلِ بیل و هولدن قرار میدهد»

گاهی از گیر ها و ایراداتی که بیل نسبت به هولدن میگیرد کیف میکنیم و بر فراز ابر های کمدی درام لذت بخش سریال غوطه ور میشویم ، ولی ناگهان به خودمان می آییم و نگران و ناراحت میشویم ، دوست داریم دعوا را بخوابانیم ،حتی در موقعیتی اشتباه میکنیم که هولدن جایش را با قاتل داستان عوض کرده و نیمه تاریکی از بینش هولدن را به رخ میکشد ،نهایتا میترسیم و به بیل گوشزد میکنیم که با آرنجش به پهلوی هولدن بزند تا به‌خودش بیاید. به این میگویند شخصیت پردازی درست و حسابی که مایل ها با شخصیت پردازی اکثر سریال های سطحی امروزی فاصله دارد .دقیقا مثل زمانی که در سریال TRUE DETECTIVE «کارگاه حقیقی» ما عارفانه، شخصیت و کاریزمای راست کول را از بر میگرفتیم، ولی ناگهان به او شک میکردیم،که نکند همه چیز زیر سر خودش باشد.

دکتر ویندی کار و گِرِگِ نه چندان ماهر هم که در اواسط به واحد علوم رفتاری اضافه میشوند، شخصیت پردازی قابل قبولی دارند، دکتر کار اساسا اکثر تجربیات خود را مبتنی بر مستندات می داند ،او زندگی اش را در بوستون رها و به واحد علوم رفتاری در FBI ,میپیوندد.ویندی یک زن نماد قدرت و محافظه کاری است که میخواهد، از بالا امور را اداره کند و بشدت رفتار سنجی اش ،در سطح بالایی قرار دارد. او راجع به پرونده ها ،مبتنی بر اصول و منابعِ متعدد و معتبر رفتار شناسی، بر اساس واقعیت و شواهد نظرش را مطرح میکند ،درست بر خلاف هولدن که اعتقاد راسخی به غریضه اش دارد. دکتر کار در فصل دوم یکی از ارکان های اصلی پیشروی داستان شکارچی ذهن خواهد بود.

فینچر بازمیگردد سریال در دو قسمت آخر به کارگردانی فینچر در اوج و شکوه قرار دارد ، در قسمت 9 میفهمیم که قاتل کانزاس برای قتلی آماده شده و در حال تحمل استرس و فشار زیادی است.اوج سریال در قسمت های 9و10 رقم میخورد جایی که با بازگشت فینچر کات سین ها و برداشت پلان های بی نقضی با نهایت دقت سنجی و زیبایی انجام شده. میخواهم بخشی از نبوغ فینچر را در سکانس مصاحبه با ریچارد اسپک قاتل خوابگاه پرستاران نشانتان دهم.

هولدن در این مصاحبه ، برای به حرف آوردن اسپک روش جدیدی استفاده میکند که میتوان آن را dirty talk نامید. زمانی که هولدن با روش جدید اغاز به صحبت میکند فیلمبرداری به صورت مدیوم شات فقط از هولدن گرفته میشود، یک لحظه به قیافه متعجب بیل برمیگردیم و مجددا به خود هولدن اما، با رد و بدل شدن چند جمله بین اسپک و هولدن و کنار آمدن به مرور بیل ، اوهم به قاب اضافه میشود حالا هم هولدن و هم بیل که درحال کسب اطلاعات جالبی هستند اتفاق نظر پیدا میکنند و فیلمبرداری به صورت اورشات از پشت سر هولدن انجام میشود و آنها را باهم میگیرد. دیوید فینچر نبوغ و جادوی خود را همینجا تثبیت میکند و این چیزی است که اورا از بقیه کارگردان ها متمایز میکند،هرچه به تجربه فینچر اضافه میشود او کمتر از کلوز شات ها استفاده میکند و همچنین بیشتر به مدیوم شات ها ،و در فضای باز به چشم عقاب روی اورده گاهی اجازه میدهد فرد از نقطه ای به نقطه ای دیگ منتقل شود و همین صحنه هایی بلند را شکل میدهد که در سریال های تلویزیونی دیگر مانندش پیدا نمیشود سریال هایی که با کارگردانی ضعیف شات های بیهوده میگیرند.

حالا سوالی که مطرح میشود این است که آیا این چهره واقعی هولدن است؟!به نظر من نه ، ولی هولدن خیلی علاقه به این روش دارد و میخواهد خود را جای قاتلان بگذارد حتی اسپک لقب دیوانه به هولدن میدهد، اما به قول خود مامور فورد زمانی که در مغزشان نفوذ نکنیم چگونه دلیل انجام اعمالشان را بفهمیم؟
جدا از بحث مامور فورد در اخرین سکانس بیاد ماندنی فصل اول مجددا به سکانسی ازقاتل کانزاس پرت میشویم ،فضایی تلفیق داده شده با موسیقی کاملا بجا که اکثرا در کار های فینچر مشاهده میشود سکانس را به تعلیق میکشاند، قاتل کانزاس مشغول پرت کردن تکه کاغذ هایی به درون آتش است، چند تایی از تصاویر را میبینیم حالا متوجه عمق فاجعه میشویم ، از خودم دائما میپرسیدم چطور هزارتویی به این عظمت در مغز این فرد ظاهرا عادی و منظم جا شده؟!درحالی که اتفاقات سکانس قبلی یعنی حمله عصبی هولدن و این سکانس هنوز هضم نشده،فصل اول به صورت تمام و کمال بسته میشود.

کلام آخر

شکارچی ذهن نه تنها استانداردهای سینما و تلویزیون جنایی را جابجا میکند بلکه مرز بین جنون و لذت را به صورت کاملا ماهرانه ای کمرنگ میکند. جایی که محلولی از ترس و لذت را خالصانه مینوشیم و در کمال شجاعت ایدئولوژی آن را عاشقانه به آغوش میکشیم، MIND HUNTER باعث میشود به چشمانتان توهین نکنید و کلاس بالای آن باید، مرجعی برای ساخت فیلم و سریالهای جدید باشد.

سینما سایکو | نقد و بررسی فیلم و سریال...
ما را در سایت سینما سایکو | نقد و بررسی فیلم و سریال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فرهاد feri3at بازدید : 100 تاريخ : شنبه 16 مهر 1401 ساعت: 3:30

ضعیت سریال مردگان متحرک / واکینگ دد در چند فصل اخیر، دقیقا مثل تیم های فوتبالی شده است که زمانی در اوج بوده اند و درحال حاضر در دوران افت به سر می برند و هواداران آن هر فصل انتظار قهرمانی در تمام جام های ممکن را دارند. فصل 10 سریال The Walking Dead به اتمام رسید و سازندگان سریال که از تصمیم ناگهانی شبکه ای اِی اِم سی (AMC) مبنی بر پایان یافتن این سریال محبوب در فصل یازدهم شوکه شده بودند، تصمیم به ساخت 6 اپیزود اضافه برای فصل 10 مردگان متحرک گرفتند، در واقع فصل دهم دارای 22 اپیزود بود و ما در مقاله «نقد و بررسی فصل دهم سریال The Walking Dead» علاوه بر 16 قسمت اصلی، به نقد و بررسی 6 قسمت اضافه نیز پرداخته ایم.

در مقاله نقد و بررسی فصل 10 سریال واکینگ دد سعی شده است تا جایی که امکان دارد به صورت خلاصه به بررسی نقاط ضعف و قوت این فصل بپردازیم و ببینیم آیا این سریال بالاخره توانسته است به اوج برگردد یا خیر؟
تا انتها با سایت پلی مگ همراه باشید.

آیا فصل دهم سریال The Walking Dead نسبت به فصل گذشته دچار پیشرفت شده است؟

زمانی که فصل نهم منتشر شد، عموما معتقد بودند این سریال دیگر به روزهای خوبش باز نخواهد گشت، اما رفته رفته و با گذشت زمان، نظر خیلی ها برگشت و معتقد بودند که این سریال توسط آنجلا کانگ (شورانر جدید) درحال احیا شدن است و در وبسایت های نمره دهی، فصل 9 توانست به طور میانگین نمره خوب 8.1 را کسب کند (از میان صد ها هزار رای) اما فصل دهم با احتساب 6 اپیزود اضافه، به هیچ عنوان از تابلو فیلم لحاظ نمره و محبوبیت توانایی رقابت با فصل نهم را ندارد. اما آیا واقعا به این نمره ها می توان اعتماد کرد یا کسانی که نمره کم و متوسط داده اند افرادی متعصبی هستند که چشمان خود را به روی واقعیت بسته اند؟

وقتی که نمرات اپیزود های سیزن 10 را با سیزن گذشته مقایسه می کنم، به این نتیجه می رسم که فصل دهم لایق بیشتر از اینها بود و کم لطفی خیلی خیلی زیادی به بخش های مهم و هیجانی، علی الخصوص اپیزودهایی که نیگان در آن نقش آفرینی کرده، شده است. اگر از دنبال کنندگان اخبار سریال مردگان متحرک باشید، حتما می دانید، فصل قبلی یکی از انتقادات بزرگی که به سریال وارد میشد، در رابطه با عدم حضور جدی نیگان در اپیزود های مختلف بود!

اما علاوه بر اینکه نیگان نقش بسیار موثری را داشت، تابلو فیلم پدرخوانده در اپیزود آخر، 6 اپیزود اضافه، زندگی وی را به صورت خلاصه نشان داد و تمام راز ها و حقایق مربوط به این شخصیت را برملا کرد؛ چیزی که طرفداران سریال واکینگ دد 4 فصل است منتظر آن هستند.

شاید فصل نهم اپیزودهای هیجان انگیز بسیار زیاد داشت، سینما تابلو اما به همان اندازه اپیزودهای کسل کننده نیز داشت و ثبات کمی وجود داشت، اما به هر حال پیشرفت اولیه از همان فصل آغاز شد و با قاطعیت می گویم فصل دهم از لحاظ ثبات، عملکرد بهتری نسبت به فصل نهم داشته است.
درست شبیه به یک تیم فوتبال که با مربی تازه درحال پیشرفت می باشد و نشانه پیشرفت ثبات است.

6 قسمت اضافه می توانست بهتر از اینها باشد

در کل ایده 6 قسمت اضافه بسیار خوب بود و با استقبال طرفداران نیز روبرو شد و آنجلا کانگ دلیل این کار را اقدام ناگهانی شبکه AMC مبنی بر کنسل شدن سریال مردگان متحرک، بعد از فصل یازدهم اعلام کرد و قرار شد به سوالات مهم در رابطه با زندگی شخصیت های کلیدی سریال در چند سالی که ما از آنها بی خبر بودیم، پاسخ دهد.

به جز 2 قسمتی که به سوالات کلیدی طرفداران پاسخ داد، سایر قسمت ها بسیار اضافه و کلیشه ای و بی محتوا بودند، علی الخصوص اپیزودی که با محوریت شخصیت کارول بود. خرید تابلو فیلم و سریال به هر حال این اپیزود ها می توانستند بهتر از اینها باشند.

تنوع مکانی

چیزی که خیلی طرفداران را اذیت می کرد، عدم تنوع در لوکیشن های فیلم برداری بود که خوشبختانه در فصل دهم سریال The Walking Dead تا دلتان بخواهد لوکیشن های مختلف را دیدیم که به درستی نیز از آنها استفاده شده بود و فکر می کنم طرفداران سریال نیز با من موافق باشند. اگر چه هنوز که هنوزه از این لحاظ با فصل های اولیه فاصله دارد و تا زمانی که چیزی به اسم جامعه امن در سریال وجود داشته باشد، نباید انتظار زیادی از این لحاظ داشته باشیم.

به سوالات زیادی پاسخ داده شد اما …

یکی از دلایلی که داستان سریال The Walking Dead همیشه زبانزد خاص وعام بوده، وجود اتفاقات ناگهانی و مرموز است. نیم فصل دوم و تا حدودی 6 قسمت اضافه فصل 10 مردگان متحرک تا حدودی به بعضی از سوالات پاسخ دادند و از یک سو سوالات زیادی را در ذهن طرفداران ایجاد کرد. بعد از اینکه آندرو لینکلن تابلو فیلم لئون سریال را ترک کرد، خیلی از طرفداران نسبت به این موضوع اعتراض داشتند و دارند و سریال را به طور کلی تحریم کردند و طبیعی است که آنها انتظار اتفاقات مرموز تر و بهتر که با شخصیت ریک گرایمز ارتباط داشته باشد را دارند، اما اینکه سازندگان سریال از پتانسیل های موجود استفاده نمی کنند واقعا در جای خود تعجب برانگیز است، چرا که می توانند هم سریال را داغ نگه دارند و هم اینکه از کاهش شدید طرفداران جلوگیری کنند!

همه اتفاقات در یک اپیزود خاص رخ می دهند!

درست است که سریال در بسیاری از زمینه ها پیشرفت کرده اما یکی از چیزهایی که من را بسیار آزار می دهد، این است که بعضی از اتفاقات داستانی سریال همانطور که کند به مخاطب نمایش داده می شود و عملا پیشرفت خاصی در داستان صورت نمی گیرد، به همان اندازه در یک اپیزود خاص که معمولا اپیزود آخر است، قضیه را حل و فصل می کنند. خب این اصلا خوب نیست و بهتر است به جای اینکه تمام هیجان را برای یک اپیزود خاص در نظر بگیرند، سعی کنند تا تک تک اپیزود هایی که ما تماشا می کنیم کمی از این حرارت و هیجان را داشته باشند، اینطور هم طرفداران راضی هستند هم ثبات سریال بیشتر می شود.

سریال واکینگ دد هنوز هم بهترین است!

با وجود تمام کم و کاستی ها و ضعف هایی که این سریال نسبت به فصل های اولیه دارد، اما باید قبول کنیم با خروج ریک گرایمز که یک وزنه و نماد کامل برای سریال The Walking Dead محسوب می شد، نویسندگان و بازیگران و کارگردان ها به خوبی توانستند سریال را روی مسیر پیشرفت قرار دهند، اگر چه در بخش هایی نیز شکست خوردند. اما این سریال هر چه ضعف داشته باشد، باید قبول کنیم بهترین سریال یا حتی اثر زامبی محور تاریخ است و درحال حاضر نیز بهترین سریال آخر الزمانی است!

سینما سایکو | نقد و بررسی فیلم و سریال...
ما را در سایت سینما سایکو | نقد و بررسی فیلم و سریال دنبال می کنید

برچسب : تابلو فیلم,تابلو فیلمبرداری ممنوع,تابلو فیلمبرداری,تابلو فیلمی,فیلم تهران تابو,فیلم تابلو شنی,فیلم تابلو مستربین,فیلم تابلو ترسناک,فیلم تابلو روان,فیلم تابلو فرش, نویسنده : فرهاد feri3at بازدید : 87 تاريخ : جمعه 15 مهر 1401 ساعت: 16:49

طرفداران سریال دوست‌داشتنی (Vikings) وایکینگ ها هر اپیزود و هر فصل در هزارتوی ضعف های سریال، (البته بعد از فصول ابتدایی) گم شدند و آرزو میکردند که سریال به شکوه و قوت قبل خود باز گردد. ای کاش فقط این نمایش مثل گذشته خوب بود اگرچه اعتراف می کنم،  در (فصل آخر!) اوضاع بهتر از مدتی پیش است ، منتها می توان گفت که اگر وایکینگ ها سرانجام در آخرین ماجراجویی خود دوباره جای، شکوه و عظمت خود را پیدا کنند ، کمی کنایه آمیز است.

در ادامه با نقد و بررسی فصل ششم سریال وایکینگ ها (Vikings) همراه سایت باشید.

بررسی نقاط ضعف و قوت فصل 6 وایکینگ ها (آخرین فصل سریال)

سریال گرداب رو به پایین خود را قبل از مرگ رگنار آغاز کرد اما وقتی پسران و بیوه های او مجبور شدند داستان را همراه با اعضای جدید، و بازیگرانی با تعداد بسیار زیاد و کوتاه مدت بخاطر بیاورند ، اوضاع بیشتر متشنج شد.

ما نبردهایی همسو با فیلمنامه‌نویسی ضعیف ، سیاست ورزی بیش از حد و داستانهای ناخوشایند داشته ایم ، که نیازی به گفتن نیست انگیزه های گیج کننده شخصیت ها و توطئه های پراکنده و زورکی گردهم آمده اند ، تا ما را با ناامیدی در چند فصل گذشته تنها بگذارند.

زمانی که نمایش ما را غافلگیر می کند و به شکوه سابق خود بازمی گردد ، مطمئنا بازهم ناامید کننده خواهد بود.

سریال حتی قبل از مرگ راگگنار لوتبروک در گردباد خودش  گیر افتاده بود و این گردباد و طوفان تقریبا همه متریال های سریال را بی اغرار آلوده کرد و با خود بُرد ، هر چند که این عظمت تراویس فیمل بود که واقعاً سرازیری را به سمت اوج سریال رقم می زد. . . خوب ، در میان متد های دیگر ، انتخاب های ضعیف انتخاب بازیگران هم مطمئنا کم تاثیر نبود که هرچند کمتر از آن صحبت کنیم ، بهتر است. نکته این است که ، وایکینگ ها روند بدتری پیدا کردند،اما حالا میتوانیم حس بهتری داشته باشیم.

تابلو فیلم و سریال

در حال حاضر برای اولین و آخرین بار ، طرفداران توانستند به جای دریافت هفتگی اپیزودها ، تمامی اپیزود های سریال وایکینگ ها را یکجا دریافت و تماشا کنند. ممکن است تازگی انتظار هر هفته برای یک اپیزود مانع از تعلیقی شود که به طور سنتی در هر قسمت پیچیده می شد اما با این وجود ، آهسته سوزاندن سریال در فصل آخر خود پایان رضایت بخشی و حماسی را به هواداران نمایش داد، هوادارانی که با صبر و حوصله منتظر آن بودند.

10 قسمت آخر مقداری از آنچه که طرفداران می خواهند را دارد.

صحنه های نبردی عظیم ، بازگشت برخی از شخصیت های مورد علاقه طرفداران ، پیچ و تاب های بی سابقه و به حق ، مرگ و حتی جادوگری ، خالق وایکینگ ها یعنی مایکل هرست تا حدودی موفق شده است خداحافظی حماسی با این درام-جنگی محبوب تاریخی داشته باشد.

اما نکته مهم و مثبت درباره سریال وایکینگ ها این است که عجله ای افراطی و مفرطی برای به تصویر کشیدن اتمام داستان زندگی و پایان شخصیت های خود ندارد که این یکی از درس های است که از گذشته و حتی سریال های دیگری مثل « بازی تاج و تخت » گرفته است، نکته منفی دیگر سریال های مشتبه این بود که خیلی سریع سرانجام شخصیت ها به تصویر کشیده می شد. در فصل ششم وایکینگ ها پایان‌های های قابل قبولی برای برخی شخصیت ها میبینیم که شاید کمی آنها موجب ناراحتی شما شوند.

 می توانیم بگوییم که این سریال مخصوصاً در فصل آخر از کیفیت ساخت بالایی درخلق و هدایت اکشن و نحوه فیلمبرداری دارد.

اما در نقطه مقابل کشش زیاد از حد داستانی میباشد. شاید بهتر بود سریال با ۱۰ قسمت تمام و کمال پایان یابد اما انقدر سازندگان قصه را کش داده اند که شاید در اواسط تماشای اپیزود ها بگویید که چه لزومی دارد که این اتفاقات بی مورد ، سکانس هایی به این زیبایی را پر کنند.

 
 

باید این قضیه را قبول کنیم سریال وایکینگ‌ها در فصل ششم به صورت بیش از اندازه ای خسته‌کننده داستان‌اش را روایت، و به پیش میبرد.  نکته جالب دیگری هم وجود دارد و گاهی هم تمسخر آمیز است ،این که هر کدام از فرزندان رگنار به صورت کلیشه ای یکی از خصوصیات اخلاقی اش را برداشته اند انگار تابلو فیلم که نویسنده زورکی این احساسات را در مغز آنها چپانده، مثلا یکی مثل بیورن از جنگ خسته شده و عزت نفس پیدا کرده و یکی دیگر مثل ایوار هنوز دنبال جنگ است حالا چه در کیف یا هرجای دیگر.به همین دلیل هر شخصیت، با یک نوع تیپ رفتاری حالا به هر نحوی قصد بیاد آوردن خاطره راگنار را دارد. با این حال فصل ششم سریال وایکینگ‌ها ترفند هایی هم برای شگفت زده کردن مخاطب از خودش نشان میدهد.

اما همین نکته مثبت به یک اتفاق کاملا اذیت کننده و منفی تبدیل میشود، چرا؟!

خب در قبل‌تر گفتیم که شیوه روایی داستان بشدت کند شده موجب سردرگمی و خستگی تماشاچیان میشود، اما نویسنده از این اتفاق استفاده کرده تا با حتی یک جرقه کوچک شما را همچنان پای سریال نگه دارد. بخاطر همین دم به دم در دشتی از روایت ها منتظر صدایی هستید تا شمارا همچنان در مسیر جاده حفظ کند.

ما همچنین شخصیتی به نام اولگ را میبینیم که یکی از نقش های آنتاگونیست و منفی سریال میباشد،  و شاید که هیچ وقت نتوانیم به دلیل شخصیت پردازی نا صحیح‌اش او را بدرستی بشناسیم و انگیزه‌ی او را درک و احساس کنیم. اولگ جوری خلق شده که مطمئنا در فیلمنامه قدرت و توانی این را ندارد ندارد که تابلو سریال مثل آنتاگونیست های دیگر همسو با شخصیت و رول های دیگر سریال پا به پای نقش های مثبت پیش برود.

حاکم کیف یعنی اولگ اول از همه خوب وارد داستان می‌شود اما اوهم قربانی قلم نویسنده می‌شود، به طوری که در سطحی ترین صورت خواهان آنتاگونیست بودن است ولی زمانی شما از سطحی و آنتاگونیستی قابل پیش بینی، فاصله میگیرید که درست به شما پرداخته شده باشد نه اینکه فقط بی گدار به آب زدن محرک ادامه راهتان باشد.

شاهزاده اولگ به دلیل تک بودی بودن شدیدا غیر قابل درک است؛ پس کاملا طبیعی است که انگیزه های اولگ برای ما ناآشکار و پشت پرده ای باقی بماند ؛حتی اگر با زور هم بخواهند شما را وادار به ارتباط با این شخصیت کنند.

دیگر سازندگان باید از پرداختن به شخصیت منفی های منفعت طلب کلیشه ای گذر کنند؛ در حال حاضر نباید انقدر سطحی فقط وجه و بعد خباثت یک کاراکتر را به تصویر کشید چون هم قابل پیش بینی شده و از چشم مخاطب خواهد افتاد؛ این راحت تر است که زوایای دیگری از رول شخصیت را نشان مخاطب دهید تا اینکه فقط به بُعد بی احساس و منحصر به سؤ یک شخصیت بپردازید. ولی تنها وقتی که کمی تغییر ایجاد میشود زمان مرگ اولگ است ولی مرگ او به راحتی فراموش شدنی خواهد بود

شاهد طمع بزرگ دیگر برای پولسازی این روز های سازندگان سریال ها باشید

سازندگان فصل آخر سریال وایکینگ ها با اینکه می‌توانستند تابلو انیمه ای تکلیف خودشان و تماشاچیان خسته شده این روز ها را به راحتی در همین فصل به اتمام برسانند و پرونده‌اش را مختومه کنند بازهم دست دست میکنند و قصد اسپین آفی از همین سریال را دارند، البته عجایب هیچوقت تمامی ندارند شاید اسپین آف سریال وایکینگ ها از بند رها شود و دست‌اش را در دست مخاطب بگذارد.

در فصل گذشته دیدیم که آیوار چه کار هایی برای مسیر خودش و تفکراتش انجام میداد و این بذر نفرت را در دل ما تماشاگران میکاشت طوری که هر لحظه دست بر دعا بودیم که از سریال حذف شود. خب خبر بد برای هیتر های این شخصیت این است که آیوار به راحتی حذف نخواهد شد و نقشی اساسی را در قسمتهایی از این فصل بازی میکند.آیوار کسی است بی رحم که حتی به برادرانش هم رحم نمیکند و این بد خویی و سادیسم آیوار اعصاب شما را بهم میریزد البته این نکته خوب و مثبتی است که راجب سریال مطرح میشود. این کشمکش و ترفند های جدید فصل آخر ممکن است به مزاج بعضی ها خوش نیاید.

وداع و مرگ های احساسی شخصیت ها

پرونده نقش های مهم سریال به شکل بهتری از مرگ ضعیف رگنار بسته میشود گویا که نویسنده سریال از این اتفاق فراموش شدنی مرگ رگنار درس گرفته است . برای مثال شخصیت بیورن خیلی خوب و طوری که با نگرش و عاطفه و احساسات مخاطب همگام است قدم های آخرش را برمیدارد و به پایان میرسد .

همینطور خوبی های این پارت از اثر طوری جمع بندی میشود که مرگ های به طور قابل قبولی احساسی اند و حس تنش را القا میکنند. ولی این حسن هم در باتلاق اشتباهات خالقان این فصل گم میشود.هرچه قدر که فصل پنجم حس هیجان داشت اما در این جا روایت جز اصلی ترین ستون پنجم هایی برای سریال است که نمیگذراد وایکینگ ها نفس بگشند و دست از توهین به مخاطب بردارند.

فلوکی؛ بی همتا تر از همیشه

مازوخیسم تماشاگر با خودش زمانی قوت میگیرد که فروشگاه سینما تابلو خبر و اطلاعی از شخصیت فلوکی ندارد کسی که از پایه های اصیل و اورجینال سریال وایکینگ ها است و خیلی ها به عشق فلوکی این خط داستانی را دنبال میکنند. سوال هایی که در ذهن ما رخنه میکند قطعا درباره شخصیت فلوکی است که بعد از آن اتفاقات مبهم نمیدانیم که چه بر سرش آمده. فلوکی بی اعصاب بی گدار به آب زن و پر طرفدار سریال شاید جز معدود شخصیت هایی میباشد که کمترین افت را در قصه داشته و حتی حذف او به نوعی به نفع خودش ، شخصیتش و سریال پایان یافت و از تکراری شدن قصه و روایت در رابطه با او حفاظت شد. عیادت فلوکی بعد از مدت ها خیلی دلنشین بود وَلو هنگامی که وقت زیادی برای هنر نمایی هایش باقی نمانده است ، منتها کشش و خسته کنندگی سریال به صورت ناخودآگاه به یاری مخاطب میشتابد و باروتی است برای انفجار احساسات ما برای عیادت و دیدن دوباره فلوکی حتی دیگر باور کرده بودیم که کارش ساخته شده و با ناراحتی اینکه این نقش هم مثل رگنار بزرگ حقش خورده شد و سزاوار حداقل پایان خوبی بود که به او داده نشد.

انتظار می رود وقتی ایتسرک و ایوار خداحافظی می کنند ، اشکی جاری شود ، خداحافظی که نه تنها بخشی از نقشه است ، بلکه چیزی که احساس می شود خداحافظی واقعی بین دو روح که بدون شک در زندگی واقعی برادر شدند ، همانطور که گفتند خداحافظی از سریالی که همه ما خیلی دوستش داریم ، ایوار به همان اندازه که دیدن یک درد دشمن باشد ، در آغوش برادر محبوبش ایتسرک از همه پسران راگنار ، که در جنگ می میرند ، یک کوچ عالی دارد. و با مرگ ایوار و گرایش ایتسرک به مسیحیت ، وایکینگ ها تقریبا نابود میشوند.

اگر قصد دارید 10 قسمت آخر را تماشا کنید ، درست زمانی که توجه شما شروع به حرکت می کند ، پیچ و تاب های سری آخر دوباره شما را به عقب می اندازد. 10 قسمت پایانی ممکن است طولانی و کشیده باشد ، اما مطمئناً طرفداران نهایی حماسه می توانستند به آن امیدوار باشند.

در قسمتی از با حضور یوبی و توروی در راس کار ، به نظر می رسد که این دو گروه علاوه بر اینکه دانش جمعی خود را به اشتراک می گذارند ، نه تنها به طور مسالمت آمیز با هم زندگی می کنند بلکه در واقع رشد می کنند.  هنوز هم عاقلانه است که پکیتاولت موضع خود را بدون هیچگونه شرایط نامعین توضیح دهد.  “وقتی گفتیم شما به این مکان خوش آمدید ، منظور ما این نیست که از داشتن آن استقبال می کنید.”  حتی همین اتفاقی است که بعد می افتد و نشان دهنده پتانسیل استفاده نشده ذاتی این سرزمین است.  توروی که تحت تأثیر سخنان وی قرار گرفته است ، چنان احساساتی پکیتاولت را بغل می کند که مشخص است ، نه تنها این دو زن یکدیگر را درک می کنند ، بلکه کاملاً با هم توافق دارند.  این یک لحظه واقعا زیبا است.

یکی دیگر از ایراد های اذیت کننده سریال پراکنده بودن در روایت داستان های همسو با اصول روایت اصلی میباشد که صد البته از هیجان کم میکند و به سردرگمی مخاطب اضافه میکند.

در آخر (نتیجه گیری نقد و بررسی فصل آخر سریال وایکینگ ها)

فصل آخر سریال وایکینگ ها بی نقص نیست در عوض میتواند پایان بندی معمولی ایی برای اثری به یادماندنی باشد. در هنگام مواجه با فصل ششم نباید انتظار شاهکار را داشته باشید ولی وایکینگ ها سعی‌خود را کرده که قلیلی از اشتباهات گذشته اش را جبران کند ولی بازهم اسیر اشتباهات‌اش مثل ریتم کند روایت و شخصیت های بیهوده و …. شده است.اما اگر از ضعف ها چشم پوشی کنیم شاید تا حدودی بتواند در یادها بماند.ما می دانستیم که وایکینگ ها سرانجام به قوس های مختلف داستان آن خاتمه می بخشند ، و به طور معمول چنین بوده است ، “آخرین اقدام” سه داستان وایکینگ را به طور یکپارچه با هم ترکیب می کند. شاید توصیه فلوکی به اوبی بهترین جمله را بگوید: “گذشته را رها کن.”

سینما سایکو | نقد و بررسی فیلم و سریال...
ما را در سایت سینما سایکو | نقد و بررسی فیلم و سریال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فرهاد feri3at بازدید : 130 تاريخ : جمعه 15 مهر 1401 ساعت: 16:43

سریال «100» حال و هوای آخرالزمانی دارد و همانند سریال های این چنینی،شخصیت ها همیشه برای بقای
خود و دیگران می جنگند.

این سریال از رمانی به همین نام ساخته شده است و شخصیت های آن جوانان هستند،به همین دلیل
مخاطبان زیادی پیدا کرده است.

سیاهی مطلق، بین سریال های شبکه CW

سال هاست که cw بر روی سریال های سطح پایین و یکنواخت تمرکز کرده است و همیشه داستان حول
محور نوجوانان دبیرستانی و خوش تیپ و درام های این چنینی می چرخد.با این حال این شبکه با ریزش
بیننده مواجه نشده است.

سریال «100» هم دست کمی از سریال های دیگر این شبکه ندارد زیرا قهرمانان این سریال دختر و پسرهای
جوان هستند اما چی شد که این سریال به عنوان هیجان انگیز ترین و تاریک ترین سریال این شبکه شد؟

اتفاقاتی که در این سریال می افتد بسیار غیر منتظره و غیرقابل تصور است و مخاطبان را به چالش می کشد،دقیقا مانند سریال بازی تاج و تخت.

در نگاه اول شاید توجه شما به این سریال جلب نشود،قاعدتا در قسمت های اولیه شما با کاراکتر ها و محیط آشنا می شوید اما کمی جلوتر متوجه می شوید که این سریال همیشه یک معما در خود دارد و این جوانان هستند که باید رو پای خود ایستاده و برای حل آن و بقای خود بجنگند.داستان سریال به گونه ای است که هیجان آن هیچوقت تمامی ندارد و همیشه مخاطب درگیر آن می شود که به سرعت قسمت بعدی آن را تماشا کند.

 

طرح کلی داستان سریال The 100

که از بشریت باقی مانده،بر روی یک ایستگاه فضایی به نام آرک زندگی می کنند اما انسان ها نمی توانند
تا ابد آنجا بمانند زیرا با کمبود اکسیژن و غذا مواجه می شوند حتی با اینکه جمیعت کنترل شده و هرکس
می تواند یک فرزند داشته باشد.تابلو فیلم بزرگان آرک تصمیم می گیرند که 100 جوان زندانی و خلاف کار را به زمین
بفرستند تا مطمئن شوند که زمین از تشعشعات پاک شده و باری دیگر قابل زندگی است.

100 جوانی که کل عمرشان از زمین داستان شنیدند و زمین را از از فضای بیرون مشاهده کردند.کسانی
که تابحال باد به صورتشان نخورده و شنا کردن را تجربه نکردند.علاوه بر تلاش برای بقا،آن ها با خودشان
وارد جنگ می شوند تا بین خود رئیس انتخاب کنند خرید تابلو فیلم و سریال .در حالی که سرشان با این مسائل گرم است ناگهان
متوجه می شوند که آن ها در زمین تنها نیستند…

نکات مثبت سریال The 100سریال «100» دارای جلوه های ویژه بسیار زیبایی است و داستان آن با گذشت هر فصل جذاب تر میشود. ریتم داستان آن همیشه تند هست و هیجان خودش را حفظ می کند مانند سریال های این سبکی

حوصله سر بر نمی شود.برای مثال سریال واکینگ دد با جذابیت خاصی شروع به کار کرد اما بعد ها
داستان عادی شد و از هیجان آن به ندرت کم شد.

از دیگر نکات مثبت این سریال این است که تابلو سریال لیدر این افراد یا قهرمان داستان همیشه باید تصمیمات
بسیار سختی را بگیرد یعنی از بد و بدتر،بد را انتخاب کند.گاهی اوقات این تصمیمات باعث می شود
که بسیاری از ادم های خوب داستان جان خود را از دست دهند تا عده ای دیگر زنده بمانند.

اگر از کسانی هستید که سریال های شبکه cw را مشاهده نمی کنید سینما تابلو و یا به این ژانر علاقه ندارید،
من به شما پیشنهاد می کنم که این سریال را از دست ندهید.

شاید در نگاه اول با کاراکتر های زیادی آشنا شوید و داستان برای شما گنگ باشد اما با مرور زمان
همه چی توضیح داده می شود و هرکدام از این کاراکتر ها اتفاق های بزرگی رقم می زنند.

سینما سایکو | نقد و بررسی فیلم و سریال...
ما را در سایت سینما سایکو | نقد و بررسی فیلم و سریال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فرهاد feri3at بازدید : 81 تاريخ : جمعه 15 مهر 1401 ساعت: 16:38